فاصله اعتبار بینالمللی شبکههای آمریکایی و اروپایی با شبکههای خبری ایران بسیار زیاد است و این موضوع را از رفتار ناعادلانه شخصیتهای سیاسی به هنگام درخواست مصاحبه بیشتر احساس کردم.
صبح روز بعد به دفتر مطبوعات خارجی آمریکا در نیویورک مراجعه کردم و برای صدور کارت خبرنگاری در نیویورک تقاضا دادم. با خانمی که کیمبرلی نام داشت، روبرو شدم که رفتاری بسیار مؤدبانه داشت. او مسئول بخش مطبوعات خارجی در نیویورک بود که وزارت خارجه آمریکا وی را منصوب کرده بود. پس از یک ساعت مذاکره و گفتگو او به من گفت که اجازه ندارد برای این نوع ویزا (C2)، کارت خبرنگاری صادر کند. خانم کیمبرلی ضمن همدردی با من از وجود این محدودیتها ابراز تأسف کرد و گفت که کاری از دستش برنمیآید. از همان ابتدا که با این خانم صحبت میکردم، حقایقی دستگیرم شد که در روزها و ماههای بعد آنها را درک کردم. یکی از حقایق این بود که این نوع ویزا برای خبرنگاران ایرانی با هدف خاصی انتخاب شده که دست خبرنگار در انجام فعالیتهای خبری باز نباشد. وقتی جواب منفی را از خانم کیمبرلی شنیدم، نخستین مانع بزرگ را در کار خبرنگاری در آمریکا در مقابلم حس کردم. البته من میدانستم به کجا آمدهام. از مشکلات خبرنگاران صداوسیما و خبرگزاری ایرنا در نیویورک اطلاع داشتم، اما فکر نمیکردم موانع اینقدر زیاد باشد. به هر حال فکر میکردم در کشوری پیشرفته که جهان را به دمکراسی و برابری فرا میخواند، زندگی میکنم و میتوانم با آنها منطقی گفتگو کرده و مشکلات کاری خود را حل کنم. اما بعداً متوجه شدم که این برداشت کاملاً غلط و دور از واقعیت بوده است و ذهنیت من براساس تبلیغات بیرونی رسانههای گروهی و فیلمهای آمریکایی شکل گرفته بوده است. آنچه برای من پیش آمده بود، موضوعاتی هدایت شده بود. و انتخاب نوع ویزای من هم به همین علت بود که قدرت تحرک را در عرصه خبری از من بگیرد. شاید با کشوری که ادعای دمکراسی و آزادی مطبوعات را نداشت، بهتر از آمریکا میشد کنار آمد. به هرحال این وضع پیشبینی نشده بود و نمیدانستم چگونه باید با آن کنار بیایم. چون مشکلات فقط در مورد وضع کارم نبود و با این ویزا ادامه اقامتم نیز با مشکلات جدی روبرو میشد. افزون بر این مشکلات مزاحمت جدیدی در محل اقامتم ایجاد شده بود.
موضوع کنترل رفت و آمد من در روزهای بعد هم تکرار شد و به مدت یک ماه از صبح تا غروب مأموران امنیتی رفت و آمد اعضای خانواده مرا تحت نظر داشتند. هفته اول این وضع برایم عادی بود، اما از هفتههای بعد این کار نوعی آزردگی روحی در من و خانوادهام ایجاد میکرد. میخواستم به پلیس گزارش کنم، اما بعد فکر کردم که آنها هم مأموریت دارند و قطعاً پلیس هم نمیتواند این مشکل را حل کند. خلاصه پس از چهار هفته اوضاع به حالت عادی برگشت و از آن به بعد فقط در چند مورد متوجه شدم افرادی در مسیر رفت و آمد به محل کارم مرا تعقیب میکنند. نگران نبودم. چون خلافی مرتکب نشده بودم. واقعاً نمیدانستم این کارها برای چیست.
در وضع دشواری کار را آغاز کردم. فشارهای سیاسی علنی و غیرعلنی هر روز تشدید میشد. احساس میکردم اکنون در خط مقدم جبهه مناقشات ایران و آمریکا قرار دارم و بار مسئولیتی بزرگ را بر دوش میکشم. برای خلاصی از این وضع فاقد ابزارهای لازم بودم. از سوی دیگر این دغدغه را داشتم که برای مردمی کار میکنم که از مشکلات
حرفهای من اطلاع دقیقی ندارند و همواره مرا با خبرنگاران آمریکایی و غربی مقایسه میکنند. البته این قیاس ناخواسته ناعادلانه بود. من تقریباً به بیشتر کشورهای بزرگ و کوچک جهان سفر کرده بودم، اما هیچگاه اینگونه تحت کنترل امنیتی محسوس و نامحسوسنبودم. با وجود این کنترل امنیتی که گاهی احساس ناامنی در من ایجاد میکرد و همچنین نوع خاصی از ویزا که باعث محدودیت در کار میشد، باید نیازهای خبری کشورم را در حوزه مأموریت برآورده میکردم.
به طور کلی باید بگویم که کار در رسانههای کوچک خبری که سابقه و اعتبار بینالمللی کمتری دارند، به مراتب سختتر از کار در رسانههای بزرگ معتبر بینالمللی است. از زمانی که خودم را در جمع خبرنگاران بینالمللی و غولهای رسانهای آمریکا دیدم، جایگاه رسانهای ایران را در جامعه بینالمللی بیشتر درک کردم. فاصله اعتبار
بینالمللی شبکههای آمریکایی و اروپایی با شبکههای خبری ایران بسیار زیاد است و این موضوع را از رفتار ناعادلانه شخصیتهای سیاسی به هنگام درخواست مصاحبه بیشتر احساس کردم. شخصیتهای سیاسی در سازمان ملل برای کسب اعتبار بینالمللی بیشتر تمایل دارند با رسانههایی گفتگو کنند که برد سیاسی و تبلیغاتی بیشتری دارند و شبکه تلویزیونی ایران نه شناخته شده بود و نه اعتبار بینالمللی لازم را در سازمان ملل متحد داشت و این موضوع کار مرا برای مصاحبه سختتر میکرد. سفیران سیاسی کشورها در سازمان ملل وقتی در مقابل دوربین صداوسیما قرار میگرفتند، ابتدا از من سؤال میکردند که برای کدام شبکه خبری کار میکنم. وقتی به آنها میگفتم خبرنگار تلویزیون ایران هستم، به نوعی از مصاحبه طفره میرفتند. زیرا نمیخواستند برای خودشان دردسر ایجاد کنند. چون بیشتر سؤالات من انتقاد از سیاستهای آمریکا و غربیها در سازمان ملل بود. بیشتر مشتریان ما سفیران سوریه، ونزوئلا، سودان و اینگونه کشورها بودند. حتی چینیها و روسها نیز از مصاحبه با من خودداری میکردند. گاهی رفتار سیاستمداران مستقر در سازمان ملل در دوران صدور قطعنامه ضد ایران آنچنان بیادبانه بود که احساس ناخوشایندی پیدا میکردم. چون میدیدم که خبرنگاران بیبیسی یا سیانان و حتی شبکههای خبری عربی به راحتی با دیپلماتها و سیاستمداران مصاحبه میکنند و حتی گاهی آنان از مصاحبه با بیبیسی یا سیانان احساس غرور میکردند، اما وقتی با درخواست من برای مصاحبه روبرو میشدند، با بیمیلی و اکراه از انجام آن طفره میرفتند. این واقعیتی تلخ بود و من راهی جز کنارآمدن با آن نداشتم و باید خودم را با این وضع تطبیق میدادم. واقعیت این است که رسانههای ایرانی اعتبار سیانان یا ایبیسی و الجزیره را ندارند ، چون نه امکانات لازم را برای ارائه نقشی همسنگ با این رسانهها در اختیار دارند و نه اوضاع سیاسی داخلی و خارجی امکان چنین مانوری را فراهم میکند و بار این کمبود قدرت و نفوذ رسانهای فقط بر دوش من به عنوان خبرنگار حاضر در صحنه بود؛ زیرا بسیاری از دیپلماتهای کشورهای دیگر حاضر به مصاحبه با من نمیشدند. در عین حال مردم کشورم از این تنگناها بیاطلاع بودند. اما این موضوع هرگز مانع ایفای وظیفه من نشد، چون من با آگاهی از وجود چنین دشواریهایی در خط مقدم جبهه تبلیغات ایران در سازمان ملل حاضر شده بودم. از این رو حدود شش سال با مشقت بسیار این مسئولیت را عهدهدار بودم و پیامدهای آن را بعدها مشاهده کردم. به عنوان مثال کمترین کاری که در مدت شش سال انجام دادم این بود که تلویزیون ایران را در سازمان ملل و آمریکا به مسئولان سیاسی و رسانههای گروهی مستقر در نیویورک شناساندم
ادامه دارد ………
پایگاه مرتضی غرقی