خاطرات نیویورک :شماره ۲

 

اقای آلن در نخستین برخورد گفت که او مأمور سیا یا هیچ یک از نهادهای امنیتی و اطلاعاتی آمریکا نیست و هدفش از ملاقات با من، فقط یک گپ دوستانه است.

ماموریت نیویورک

سفرم به نیویورک براساس ماموریت اداری سازمان صداوسیما بود که در سال ۱۳۸۳ به من محول شد. سفر نیویورک را از دبی آغاز کردم؛ شیخ نشینی که آن سوی آب­های نیلگون خلیج فارس قرار دارد و ایرانیان در آنجا احساس غربت نمی­کنند، زیرا در هر کوچه و خیابان و هتلی که اقامت داشته باشی، ایرانیان را مشاهده می­کنی. با ورود به دبی شب را به اتفاق خانواده در هتل گذراندم و فردای آن روز به کنسولگری آمریکا در دبی رفتم. صدور ویزا و مراحل آن بیش از یک سال طول کشیده بود. قبلاً قرار بود من برای پوشش خبری انتخابات ریاست جمهوری دور دوم بوش به این کشور سفر کنم، اما بعدها معلوم شد که آنها عمداً به من ویزا نداده بودند تا نتوانم در هنگام انتخابات ریاست جمهوری حضور داشته باشم. با این وصف پس از یک سال انتظار ویزای کاری من در سازمان ملل آماده شده بود. وقتی وارد کنسولگری شدم، با خانم کری را دیدم. او مسئول صدور ویزا بود. پس از یک سال این دومین ملاقات من با او بود. خانم کری در حالی که لبخندی مؤدبانه بر لب داشت، با نگاهی معنادار گذرنامه مرا تحویل گرفت و وارد سالن دیگری شد. دقایقی بعد گذرنامه را به من بازگرداند. در گذرنامه من ویزای نوع C2 حک شده بود (یعنی مجوز اقامت ترانزیتی سی روزه). در ضمن در زیر ویزا نوشته شده بود که دارندۀ این ویزا اجازه ندارد از محدوده بیست و پنج مایلی سازمان ملل خارج شود. من ناگهان جا خوردم و گفتم که با این ویزا در آمریکا یک ساندویج مک دونالد هم نمی­توان خرید تا چه رسد به فعالیت خبرنگاری. به خانم کری گفتم این ویزا مطلوب کار خبرنگاری نیست. زیرا ویزای خبرنگاری باید از نوع I باشد. خانم کری گفت: من هم این موضوع را می­دانم، اما این تصمیم واشنگتن است و کاری از دست من برنمی­آید. من ویزا را نگرفتم و گفتم: ممکن است اشتباه شده باشد، زیرا ویزای من نیز باید همانند دیگر خبرنگارانی که در سازمان ملل کار می­کنند، از نوع I باشد. بنابراین اگر ممکن است تلاش کنید تا این ویزا به نوع I تغییر کند. او گفت: من این درخواست شما را به واشنگتن منتقل می­کنم. اما دو روز وقت نیاز دارد. گفتم راهی جز این ندارم، چون خبرنگار قبلی، آقای نوباوه تجربه خوبی از این نوع ویزا نداشت. او هم با مشکلاتی که در ادامه بازگو می­کنم، روبرو شده و نتوانسته بود آنها را حل کند. ویزای C2 برای من ویزای کار نبود و من نمی­توانستم با آن کار حرفه­ای خبرنگاری انجام دهم. بنابراین دو روز دیگر در دبی صبر کردم و روز سوم دوباره به کنسولگری آمریکا مراجعه کردم. خانم کری باز هم با لبخندی بر لب گفت: متأسفم که واشنگتن با تغییر ویزای شما به نوع I موافقت نکرده است. با خود کمی فکر کردم و با تأمل به خانم کری نگاهی انداختم و گفتم پس باید موضوع را با مدیرم در تهران در میان بگذارم. از او خداحافظی و سفارت آمریکا را ترک کردم. اکنون بر سر یک دوراهی قرار گرفته بودم، یا پذیرش این ویزا و قبول محدودیت­های آن و یا بازگشت به تهران. با همسرم مشورت کردم او گفت: هر چه مدیریت شما در تهران می­گوید، به آن عمل کنیم. در تماس تلفنی با تهران با آقای سبقتی که در آن دوران، ریاست واحد مرکزی خبر را بر عهده داشت، موضوع را مطرح کردم. او پس از مدتی درنگ به من گفت: راهی جز پذیرش این نوع ویزا نیست. من دوباره به کنسولگری آمریکا رفتم و به خانم کری گفتم که راهی جز پذیرش آن ندارم، اما موضوع تغییر ویزا را در آمریکا پی­گیری خواهم کرد. خانم کری نیز بر این امر صحه گذاشت و گفت: این کار بهتر است. پس از بیست دقیقه گفتگو از زحمات خانم کری تشکر کردم. پیش خودم فکر کردم که شاید بتوانم با چانه­زنی در نیویورک این ویزا را تغییر دهم. خیال و تصوری که هرگز محقق نشد. قبل از خداحافظی، او به من گفت: در ضمن آقای آلن می­خواهد قبل از سفرتان به آمریکا شما را ملاقات کند. از او سؤال کردم سمت و مسئولیت ایشان چیست؟ پاسخ صریحی نداد و گفت که او مسئول امور فرهنگی و از این قبیل مسائل است. از او پرسیدم این ملاقات خصوصی است، یا امکان دارد در حضور خانواده­ام باشد؟ او گفت: آلن ترجیح می­دهد که خانواده شما نیز در این گفتگو حضور داشته باشند. من موافقت کردم. فردای آن روز در کافی شاپِ ساختمانی که کنسولگری آمریکا در آن قرار داشت، آقای آلن را ملاقات کردم. با اینکه او آمریکایی بود، به زبان فارسی صحبت می­کرد. آداب و رفتارش از او شخصیت شرقی ساخته بود. یک انگشتر عقیق در دست داشت که از سوریه خریده بود. لهجه فارسی او لهجه دری بود، گویا در تاجیکستان و یا افغانستان فارسی را یاد گرفته بود. او فردی باتجربه به نظر می­رسید و منطقه را خوب می­شناخت. از نوع سؤالاتش این موضوع را دریافتم. آلن با فرهنگ شرقی­ها به­ویژه مسلمانان به خوبی آشنا بود. جالب اینکه در نخستین برخورد با من، خودش را معرفی کرد و گفت که او مأمور سیا یا هیچ یک از نهادهای امنیتی و اطلاعاتی دیگر آمریکا نیست و هدفش از ملاقات با من، فقط یک گپ دوستانه است. من هم با خنده به او گفتم که البته مأموران سیا و سازمان­های اطلاعاتی هم­ مهری بر پیشانی ندارند و یا نشان خاصی حمل نمی­کنند که خبرنگاران آنها را از افراد عادی تمیز دهند. در عین حال از آشنایی او ابراز خرسندی کردم. او بعد از آشنایی در لابی ساختمان، من و خانواده­ام را به محوطه باز یک کافه تریا هدایت کرد و سه فنجان چای سفارش داد. ابتدا سؤالاتش بر فعالیت­های درسی فرزندانم، علی و شیما و سن آنها و علاقه فکری و هنری آنها متمرکز بود. سپس از همسرم همین مطالب را پرسید. در مورد نگرش من به روابط ایران و آمریکا سؤال کرد. من هم همان جواب­ سیاستمداران ایرانی را برایش تکرار کردم. از همان ابتدا به او گفتم که روابط ژورنالیستی و رسانه­ای آمریکا با ایران ناعادلانه و جریان اصلاحات یک طرفه است و باید اصلاح شود و آمریکا باید به رسانه به عنوان پلی دو طرفه برای درک حقایق دوجانبه نگاه کند. او حرف­های مرا تصدیق می­کرد. بعد از من پرسید که اگر قرار باشد بعد از کشور خود کشور دیگری را برای زندگی انتخاب کنم، کدام کشور در اولویت خواهد بود. من به صراحت گفتم تجربه سفر به بیش از هفتاد کشور را دارم، اما ترجیح می­دهم در ایران زندگی کنم. دومین بار این سؤال را به گونه­ای دیگر مطرح کرد. باز به او گفتم ایران نخستین و آخرین گزینه اقامت من است. او مجدداً گفت: در میان این هفتاد و اندی کشور که تو به آنجا سفر کرده­ای، کدام کشور نظر تو را جلب کرده است؟ به او گفتم: سوئیس. او جواب خود را گرفته بود. البته به او یادآور شدم که تاکنون در آمریکا زندگی نکرده­ام، شاید پنج سال بعد نظرم تغییر کند و آمریکا جای سوئیس را در ذهن من بگیرد. به او گفتم از نظر من اقامت در کشوری دیگر، همانند یک مهمان است زیرا او هرگز از اختیار کامل برخوردار نیست و تصمیم برای آینده­اش در اختیار صاحبخانه است و این نوع زندگی در واقع حرکت روی لبه تیغ و بندبازی است و ثبات جدی ندارد. البته من با توجه به حرفه خودم صحبت می­کردم. به هر حال ملاقات ما با صرف یک فنجان چای و یک ساعت گپ دوستانه به پایان رسید. آلن فردی متعادل بود و رفتار نومحافظه­کاران دوران بوش ضد ایران را تقبیح می­کرد و می­گفت که آنها از منطقه و اوضاع آن مطلع نیستند و بحران عراق و افغانستان نیز ناشی از فقدان این شناخت است که در نهایت دود آن به چشم مردم آمریکا و ملت­های منطقه می­رود.

در حقیقت وی نخستین سیاستمدار یا مقام دولتی آمریکایی بود که با من وارد مباحث سیاسی شده و به ظاهر با من در برخی از مسائل هم نظر بود. البته این نکته را نیز باید عرض کنم که تماس مقامات دولتی از جانب دو کشور ممنوع است و دیپلمات­ها برای ملاقات یا مذاکره با یکدیگر باید از وزارت خارجه دولت متبوع خود کسب تکلیف کنند. اما من چون دیپلمات نبودم، مشمول این مقررات نمی­شدم و ازهمه مهمتر اینکه از امور بین الملل صدا و سیما به من دستور داده شد بود که دفتر صدا و سیما را در واشنگتن باز کنم .بنابر این با ید اینگونه ملاقات ها صورت می گرفت و اساساً کار ما خبرنگاران براساس ارتباط­گیری شکل
می­گیرد، در غیر این صورت باید خانه­نشین باشیم. وقتی مشغول خداحافظی با آلن بودم، یکی از خانم­های ایرانی که دید آلن با من این­گونه گرم گرفته است، از من خواست که برای ویزای او تلاش کنم. من هم بلافاصله به آقای آلن گفتم: ببینید این خانم ایرانی چه می­گوید. آن خانم بلافاصله درخواستش را تکرار کرد و آلن به لهجه فارسی افغانی گفت: خانم، من در سفارت آمریکا مسئولیتی ندارم. خانم بار دیگر از او پرسید: پس کار شما در آنجا چیست؟ آلن بلافاصله جواب داد: من در آنجا آفتابه­دار هستم!! خانم سکوت کرد و زیر لب غرغر کرد و از ما دور شد. سپس من و خانواده­ام با آقای آلن خداحافظی کردیم و به هتل برگشتیم و عصرانه را در هتل صرف کردیم. کم­کم هوا رو به تاریکی می­رفت. صدای اذان از بلندگوهای مناره­های مساجد دبی در آسمان طنین افکنده بود، چه صدای دلنشینی بود. احساس آرامش کردم. به اتفاق خانواده به مسجد رفتیم و با برادران و خواهران اهل تسنن نماز جماعت خواندیم. آنان از حضور ما در مسجد استقبال کردند و می­گفتند که بیشتر ایرانیان به نماز جماعت اعتنایی ندارند و هنگام نماز در فروشگاه­ها هستند. من به آنان گفتم که در ایران این­گونه نیست و مردم در صف­های نماز جماعت مساجد حضوری فعال دارند. بعد از نماز به رستورانی عربی رفتیم و شام را صرف کردیم. فردای آن روز من عازم نیویورک بودم. شب را به اتفاق خانواده در هتل گذراندم. خانواده­ام به تهران مراجعت کردند تا در فرصت بعدی ویزای خود را بگیرند و من فردای آن روز صبح با پرواز امارات به سمت نیویورک حرکت کردم. بعد از چهارده ساعت پرواز، ساعت سه بعد از ظهر به وقت محلی به فرودگاه جان اف کندی نیویورک رسیدم. البته قرار شد که صدور ویزای خانواده­ام بعداً از طریق سایت وزارت خارجه آمریکا اعلام شود که این فرایند سه ماه طول کشید و بعداً خانواده­ام پس از سه ماه ویزای خود را گرفتند و به من ملحق شدند. ادامه دارد ……….. 

 


 پایگاه مرتضی غرقی

 www.ghoroghi.ir