خانمی که با یک عینک دودی به ظاهر در اتومبیل خود روزنامه میخواند، اما در حقیقت رفت و آمد مرا زیر نظر داشت، از نظرم دور نمیشد.
در نخستین روز کاری وقتی از خانه خارج شدم، دیدم یک خودروی سواری روبروی منزل ما پارک شده و خانم مسنی در آن مشغول مطالعه است. با دیدن این صحنه یاد فیلمهای پلیسی هالیوود افتادم و فکر کردم این یکی از آن صحنههای واقعی است که آمریکاییها معمولاً در شبکه پلیسی و جاسوسی خود از آن بهره میبرند. به هر حال بیاعتنا از کنار آن گذشتم، اما زیر چشمی او را میپاییدم. ناگهان به بهانه بازدید مجدد از اینکه در منزل را بستهام یا نه، برگشتم و دیدم که آن خانم به من زل زده است و رفتار مرا زیر نظر دارد. باز هم توجه جدی نکردم. کمی جلوتر که رفتم، دیدم یک اتومبیل پلیس در خیابان پارک شده است و دو مأمور پلیس به من نگاه میکنند و زیر لب سخن میگویند، نفهمیدم که چه میگویند. باز از کنار آنها بیاعتنا گذشتم. ساعت هفت و سی دقیقه بامداد و هوا به شدت سرد بود. در ایستگاه کرس وود[۱] سوار قطار نورت وایت پلین[۲] شدم تا به منهتن بروم. منزل من در شمال منهتن[۳] واقع شده بود. منطقهای که در آن زندگی میکردم، ایست چستر[۴] نام داشت و ایستگاهی که سوار قطار میشدم به نام ایستگاه کرس وود معروف بود. تا منهتن، خودم را با روزنامه سرگرم میکردم. معمولاً بهترین خبرها که برای اطلاعات من یا کار گزارش لازم بود، در روزنامهها یافت میشد. از این رو من مشترک سه روزنامه بودم که پستچی هر روز این سه روزنامه را جلو در منزل میگذاشت. روزنامه نیویورک تایمز که بیشتر مواضع سیاست خارجی دولت آمریکا را منتشر میکند و اغلب از وزارت خارجه خط و ربط میگیرد. روزنامه یواسایتودی که به مسائل روز میپردازد و یک روزنامه عامهپسند و از روزنامههای منتقد دولت نیز محسوب میشود. روزنامه وال استریت[۵] که وابسته به جناح نومحافظهکاران است نیز از جمله روزنامههای مورد نظر من بود که هر سه روزنامه را هر روز در قطار مطالعه میکردم تا وقتی به دفتر میرسم، اطلاعات لازم را داشته باشم. بعد از سی و پنج دقیقه به منهتن، خیابان چهل و دوم رسیدم و به دفتر صداوسیما وارد شدم. در دفتر را باز کردم. فیلمبردار قبل از من در دفتر حضور داشت. بعد از ورود به دفتر از طریق اینترنت یک بار دیگر خبرها را بررسی کردم و همان موقع تلفنی با تهران تماس گرفتم. سردبیر ساعت بیست و یک گفت امروز قصد ندارند خبری از آمریکا پخش کنند. از این رو به فکر افتادم تا پیگیر مصاحبه با دبیرکل سازمان ملل شوم. دست به قلم بردم و درخواست کتبی و رسمی خود را تهیه و به دفتر آقای کوفی عنان دبیرکل سازمان ملل ارسال کردم. در این درخواست از دبیرکل خواستم تا برای مصاحبه درباره مسائل بینالمللی بهویژه مسائل خاورمیانه فرصتی در اختیار من قرار دهد. از همان آغاز به عنوان خبرنگاری که میتوانست در انعکاس واقعیتهای جهان خارج به کشور تاثیرگذار باشد، احساس مسئولیت میکردم. در همین فکر بودم که تلفن دفتر زنگ زد. گوشی را برداشتم. آقای رامندی مسئول بخش مطبوعاتی نمایندگی جمهوری اسلامی ایران در نیویورک بود که اصطلاحاً به آن میشن اطلاق میشود. رامندی در این مکالمه تلفنی گفت: آقای ظریف، سفیر و نماینده دائم کشورمان در سازمان ملل قصد دارد شما را ببیند. با او قرار ملاقات گذاشتم. صبح فردا که قرار بود به ملاقات او بروم، صحنههای پلیسی روز قبل در مقابل منزلم مجدداً تکرار شد. خانمی که با یک عینک دودی به ظاهر در اتومبیل خود روزنامه میخواند، اما در حقیقت رفت و آمد مرا زیر نظر داشت، از نظرم دور نمیشد. در طول مسیر همواره در فکر آن بودم که چگونه با این معضل برخورد کنم. چون شب هم در منزل، همسرم که از این موضوع مطلع شده بود، راجع به آن بحث میکرد. البته بعدها به این رفتار پلیسی آمریکاییها خو گرفتیم. هوا از روز گذشته سردتر بود. سرانجام به ایستگاه قطار رسیدم. متأسفانه به علت مشکل فنی قطار با نیم ساعت تاخیر رسید اما هیچ کس اعتراض نمی کرد. در راه، بعد از مطالعه تیتر خبر روزنامهها ده دقیقه یعنی فاصله ایستگاه هارلم[۶] تا خیابان چهل و دوم منهتن را که دفتر صدا و سیما در آنجا مستقر بود، چرت زدم. بعد از پیاده شدن از قطار به سمت نمایندگی جمهوری اسلامی ایران در سازمان ملل رفتم تا به اتفاق آقای رامندی به دفتر آقای ظریف برویم. وقتی وارد دفتر شدم، ایشان سیگار برگی در دست داشت و به آن پک میزد. بو و دود سیگار فضای دفتر را پر کرده بود. پس از نیم ساعت گفتگو به دفتر خود بازگشتم. چیزی دستگیرم نشده بود، زیرا بیشتر روی مسائل کلی سازمان ملل و نوع برخورد آمریکاییها و تلاشهای خصمانه آنها ضد جمهوری اسلامی ایران متمرکز شدیم که حرف تازهای نبود.
سپس به سراغ کانونهای خبری آمریکا در نیویورک رفتم. وال استریت در بخش اقتصادی و کانون خبرنگاران سازمان ملل از جمله اماکن مورد نظر من بود. نخستین باری بود که به کوچههای تنگ و تاریک وال استریت قدم میگذاشتم. این خیابان که ساختمان بورس در آن واقع شده، از قدیمیترین خیابانهای نیویورک و نزدیک برجهای دوقلوست که گفته میشد القاعده آنها را ویران کرده است.
اطراف ساختمان بورس وال استریت و داخل آن همواره پر از جمعیت است. هرگونه تغییر و تحول اقتصادی و تصمیم این مرکز روی اقتصاد جهانی تاثیرگذار است. دلالان پرسابقه و سرمایهداران بزرگ در این خیابان و
کوچههای باریک آن پرسه میزنند. گردشگران نیز از جمله مشتریان این منطقهاند که اصطلاحاً داونتاون[۷] یا مرکز شهر نامیده میشود. البته معنای لغوی داون تاون پایین شهر است، اما در نیویورک وقتی سخن از داون تاون به میان میآید، منظور مرکز شهر است. ادامه دارد …………………………
۱- crest wood
2- North white plain station
3- Manhattan
4- chester
5- wall street journal
1- Haarlem
2- Down town
پایگاه مرتضی غرقی