من و گروه خبری قبل از سقوط سرت در این شهر با انقلابیون زندگی می کردیم .در مدت اقامت در این منطقه.. فیلم و گزارش های خبری مفصلی تهیه کردیم .که بخشی از انها از تلویزیون پخش شد . شرایط زندگی درسرت بسیارسخت بود و ما مجبور شدیم برای استراحت گروه خبری به طرابلس برگردیم پس ازاینکه به طرابلس بر گشتیم دو روز بعد سرت سقوط کرد .برای بار دوم اجبارا به سرت رفتیم حدود شش صد کیلومتررانندگی کردیم و ساعت سه بعدازظهرهمان روز به محل در گیری رسیدیم .
. کاروان قذافی که شامل ده اتومبیل بود توسط نیروهای ناتو بمباران شده بود . بمب های استفاده شده توسط ناتو حاوی اورانیوم ضعیف شده بود که قدرت انفجاری و تخریبی چند برابر دارد . یکی از انقلابیون که در حوالی محل حضور داشت و صحنه بمباران و دستگیری قذافی را دیده بود به من گفت یک گروه کماندوئی که به زبان انگلیسی صحبت می کردند از سه روز قبل از سقوط سرت به اینجا امده بودند. من نمی دانستم که اینها اینجا چه می خواهند .بعدا روز درگیری همانها را در محل دیدم . معلوم بود ناتو با یک بر نامه از پیش تعیین شده دراین مکان حضور یافته بود تا بتواند زنده یا مرده قذافی را دراختیارداشته باشد . این فرد انقلابی تاکید می کرد بمباران ناتو به قدری شدید بود که طی هشت ماه در گیری در سرت چنین صحنه ائی را ندیده بودم . نیروهای کماندوئی که از قبل در محل حضور داشتند بلافاصله بعد از بمباران به سمت محل بمباران رفتند همه اتومبیل ها در اتش می سوخت و تکه های اعضای بدن همراهان قذافی در بین اتومبیلها و در گوشه و کنار کاروان پراکنده شده بود . یکی دیگر از انقلابیون می گفت بعد از ااولین مرحله بمباران برخی از افراد توانسته بودند از اتومبیلها فرار کنند که مجددا مورد هدف قرار گرفته بودند و اعضای بدن انها به صد متری محل بمباران پرتاب شده بود. واتومبیل قذافی هم بخاطر ضد گلوله بودن جان او و محافظش را نجات داده بود .از اینرو سرهنگ و رئیس محافظانش زنده مانده وبه محلی در همان منطقه فرارکرده و درزیر پلی در یکی از لوله های فاضل اب که در پانصد متری محل حادثه قرار داشت پناه گرفته بودند . دقایقی بعد انقلابیون سر رسیده وانها را از لوله فاضل اب بیرون کشیده و دستگیر کردند . موج انفجار قذافی را بهت زده کرده بود و از ناحیه پا هم مجروح شده بود . او مرتب پرت و پلا می گفت به ما می گفت من مثل پدر شما هستم . من برای لیبی زحمت کشیده ام چرا مرا کتک می زنید . او همواره سراغ سیف الاسلام را می گرفت .قذافی به هنگام دستگیری یک موبایل ماهواره و یک کلت طلائی به همراه داشت که انقلابیون هر دو را از او گرفتند ساعت نه بامداد پنج شنبه بود برای اولین بار موبایل سرهنگ زنگ زد و یکی از انقلابیون که گوشی موبایل قذافی را در اختیار داشت گفت بفرمائید . دخترش عایشه پشت خط بود روزانه او با پدرش چند بار صحبت می کرد تا در جریان اوضاع قرار گیرد . اینبار یک انقلابی بجای سرهنگ گفت بله بفرمائید او فهمیده بود پدرش پشت خط نیست .گفت گوشی را بده به پدرم فرد انقلابی برای اولین بار خبر دستگیری سرهنگ را به دخترش عایشه داد و گفت شوف شیفر مات / یعنی موفر فری مرد . از این به بعد ملت لیبی حاکم این کشور هستند نه پدر دیکتاتور تو. عایشه با چند فحش رکیک گوشی را قطع کرد . بعداز حدود یک ساعت قذافی را برای معالجه به بیمارستان مصراته که حدود دویست و پنجاه کیلو متری سرت واقع شده است منتقل کردند . همه تلاش گروه کماندوئی این بود که فیلمبر داران رسانه ها ازماجرای دستگیری قذافی بوئی نبرند چون اگر خبر نگاران در محل حضور می یافتند ازبین بردن قذافی بسیار دشوار می شد .فرد انقلابی نقل می کرد در ان لحظه قذافی می گفت مرا به ناتو تحویل دهید چون انها به من قول داده اند که از جان من محافظت کنند . انفلابیون می خندیدند و می گفتند ما خودمان تو را نجات می دهیم البته نه از مرگ بلکه از زندگی .. خلاصه انقلابیون به کمک نیروهای کماندوئی قذافی را به مصراته بردند و بعد از ان معلوم نشد که چه بلائی بر سر او اوردند .
بخشی از خاطرات غرقی در سفر به لیبی